کد مطلب:279246 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:305

پنج دعای فرج
حكایت هفتم مشتمل بر دعای فرج است: سید رضی الدین علی بن طاوس در كتاب «فرج المهموم» و علامه مجلسی در «بحار» نقل كرده اند از«كتاب دلائل» شیخ ابی جعفر محمد بن جریر طبری كه او گفت: خبر داد ابوجعفر محمد بن هارون بن موسی التلعكبری كه او گفت: خبر داد مرا ابوالحسن بنابی البغل كاتب كه او گفت: در عهده گرفتن كاری را از جانب ابی منصور بن ابی صالحان و واقع شد میان ما و او مطلبی كه باعث شد بر پنهان كردن خود. پس درجستجوی من برآمد پس مدتی پنهان و هراسان بودم آنگاه قصد كردم رفتن به مقابر قریش را یعنی مرقد منور حضرت كاظم علیه السلام در شب جمعه و عزم كردم كه شب را در آنجا به سر آورم برای دعا و مسئلت و در آن شب باران و باد بود پس خواهش نمودم از ابی جعفر قیم كه درهای روضه منوره را ببندد و سعی كند در اینكه آن موضع شریف خالی باشد كه خلوت كنم برای آنچه میخواهم از دعا ومسئلت و ایمن باشم از دخول انسانی كه ایمن نبودم از او و خائف بودم از ملاقات او. پس كرد و درها را بست و شب نصف شد و باد و باران آن قدر آمد كه قطع نمود تردد خلق را از آن موضع و ماندم و دعا میكردم و زیارت مینمودم و نماز به جا میآوردم. در این حال بودم كه ناگاه شنیدم صدای پایی از سمت مولایم موسی علیه السلام و دیدم مردی را كه زیارت میكند پس سلام كردم بر آدم و «پیامبران»اولوالعزم علیهم السلام آنگاه بر ائمه علیهم السلام یك یك از ایشان تا رسید به صاحب الزمان علیه السلام و او را ذكر نكرد پس تعجب كردم از این عمل و گفتم شاید او را فراموش كرده یا میشناسد یا این مذهبی است برای این مرد، پس چون فارغ شد از زیارت خود دو ركعت نماز كرد و رو كرد به سوی مرقد مولای ما ابی جعفر علیه السلام، پس زیارت كرد مثل آن زیارت و آن سلام و دو ركعت نماز كرد و من از او خائف بودم زیرا كه او را نمیشناختم و دیدم كه او جوانی است كامل و در بدنش جامه سفید است، و عمامه ای دارد كه حنك گذاشته بود برای او به طرفی از آن و ردایی بر كتف انداخته بود. پس گفت: ای ابوالحسن بن ابی البغل! كجایی تو دعای فرج، گفتم: كدام است آن دعا ای سید من! فرمود: دو ركعت نماز میگزاری ومیگویی:

«یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح یا من لم یؤاخذ بالجریره و لم یهتك الستر یا عظیم المن یا كریم الصفح یا حسن التجاوز یا واسع المغفره یا باسط الیدین بالرحمه یا منتهی كل نجوی و یا غایه (منتهی) كل شكوی یا عون كل بالنعم قبل استحقا قها یا رباه (ده مرتبه) یا غایه رغبتاه (ده مستعین یا مبتدئا مرتبه) اسئلك بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرین علیهم السلام الا ما كشفت كربی ونفست همی و فرجت غمی و اصلحت حالی».

و دعا كن بعد از هرچه را كه خواستی و بطلب حاجت خود را آنگاه میگذاری روی راست خود را بر زمین و میگویی صد مرتبه در سجود خود:

«یا محمد یا علی یا علی یا محمد اكفیانی فانكما كافیای و انصرانی فانكما ناصرای».

و میگذاری روی چپ خود را بر زمین و میگویی صد مرتبه ادركنی، و آن را بسیارمكرر میكنی و میگویی «الغوث الغوث الغوث» تا اینكه منقطع شود و برمیداری سر خود را پس به درستی كه خدای تعالی به كرم خود برمیآورد حاجت تو را ان شاء الله تعالی.

پس چون مشغول شدم به نماز و دعا بیرون رفت پس چون فارغ شدم بیرون رفتم به نزد ابی جعفر كه سؤال كنم از او از حال این مرد كه چگونه داخل شد، پس دیدم درها را كه به حالت خود بسته و مقفل است پس تعجب كردم از این و گفتم شاید دری در اینجا باشد كه من نمیدانم پس خود را به ابی جعفر رسانیدم و او نیز به نزد من آمد از اطاق زیت یعنی حجرهای كه در محل روغن چراغ روضه بود پس پرسیدم از او از حال آن مرد و كیفیت دخول او، پس گفت: درها مقفل است چنانكه میبینی من باز نكردم آنها را، پس خبر دادم او را به آن قصه پس گفت این مولای ما صاحب الزمان علیه السلام و به تحقیق كه من مكرر مشاهده كردم آن جناب را در مثل چنین شبی در وقت خالی شدن روضه از مردم. پس تأسف خوردم بر آنچه فوت شد از من و بیرون رفتم در نزدیك طلوع فجر و رفتم به كرخ در موضعی كه پنهان بودم در آن پس روز به چاشت نرسید كه اصحاب ابن ابی صالحان جویای ملاقات من شدند و از اصدقاء سؤال میكردند از حال من و با ایشان بود امانی ازوزیر و رقعه ای به خط او كه در آن بود هر خوبی پس حاضر شدم نزد او با امینی از اصدقاء خود پس برخاست و مرا چسبید و در آغوش گرفت به نحوی كه معهود نبودم از او پس گفت حالت تو را به آنجا كشاند كه شكایت كنی از من به سوی صاحب الزمان علیه السلام. به او گفتم از من دعایی بود و سؤال از آن جناب كردم گفت: وای بر تو! دیشب در خواب دیدم مولای خود صاحب الزمان علیه السلام را یعنی شب جمعه كه مرا امر كرد به هر نیكی و درشتی كرد به من به نحوی كه ترسیدم از آن پس گفتم لا اله الا الله شهادت میدهم كه ایشان حق اند و منتهای حق، دیدم شب گذشته مولای خود را در بیداری و فرمود به من چنین و چنان و شرح كردم آنچه را كه دیده بودم در آن مشهد شریفه پس تعجب كرد از این و صادر شد از او بالنسبه به من اموری بزرگ و نیكو در این باب و رسیدم از جانب او به مقصدی كه گمان آن را نداشتم به بركت مولای خود علیه السلام.

مؤلف گوید: چند دعا است كه مسمی است به دعای فرج:

اول دعای مذكور در این حكایت،

دوم دعایی است مروی در كتاب شریف «جعفریات» از امیرالمؤمنین علیه السلام كه در آن جناب آمد نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وشكایت نمود برای حاجتی پس حضرت فرمود: آیا نیاموزم تو را كلماتی كه هدیه آورد آنها را جبرئیل برای من و آن نوزده حرف است كه نوشته شده بر پیشانی جبرئیل از آنها چهار، و چهار نوشته شده بر دور كرسی و سه حول عرش، دعا نكرده به آن كلمات مكروبی و نه درمانده ای و نه مهمومی و نه مغمومی و نه كسی كه میترسد از سلطانی یا شیطانی مگر آنكه كفایت كند او را خدای عز و جل، و آن كلمات این است:

«یا عماد من لا عماد له و یا سند من لا سند له و یا ذخر من لا ذخر له و یا حرز منلا حرز له و یا فخر من لا فخر له و یا ركن من لا ركن له یا عظیم الرجاء یا عز الضعفاء یامنقذ الغرقی یا منجی الهلكی یا محسن یا منعم یا مفضل اسئل الله الذی لا اله الاانت الذی سجد لك سواد اللیل و ضوء النهار و شعاع الشمس و نور القمر و دوی الماء و حفیف الشجر یا الله یا رحمن یا ذالجلال و الاكرام»، (و امیرالمؤمنین علیه السلام می نامید این دعا را دعای فرج).

سوم شیخ ابراهیم كفعمی در «جنه الواقیه» روایت كرده كه مردی آمد خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و گفت: یا رسول الله! به درستی كه من غنی بودم پس فقیر شدم و صحیح بودم، پس مریض شدم و در نزد مردم مقبول بودم پس مبغوض شدم و خفیف بودم بر دلهای ایشان پس سنگین شدم و من فرحناك بودم پس جمع شد بر من هموم و زمین بر من تنگ شده به آن فراخیش و در درازی روزی میگردم در طلب رزق پس نمی یابم چیزی كه به آن قوت كنم گویا اسم من محو شده از دیوان رزق. پس نبی صلی الله علیه و آله و سلم فر مود به او ای مرد! شاید تو استعمال میكنی میراث هموم را. عرض كرد: چیست میراث هموم؟ فرمود: شاید تو عمامه بر سر میبندی در حال نشستن و زیر جامه میپوشی در حال ایستادن یا ناخن خود را میگیری با دندان یا رخسار خود را میمالی با دامنت یا بول میكنی در آب ایستاده یا میخوابی بر روی خود در افتاده، عرض كرد: میكنم از اینها چیزی را، حضرت فرمود: از خدای تعالی بپرهیز و ضمیر خود را خالص كن و بخوان این دعا را و او است دعای فرج:

«بسم الله الرحمن الرحیم الهی طموح الامال قد خابت الا لدیك و معاكف الهم مقد تقطعت الا علیك و مذاهب العقول قد سمت الا الیك فالیك الرجاء و الیك الملتجی یا اكرم مقصود و یا اجود مسئول هربت الیك بنفسی یا ملجاء الهاربین باثقال الذنوب احملها علی ظهری و ما اجدلی الیك شافعا سوی معرفتی بانك اقرب منرجاه الطالبون و لجاء الیه المضطرون و امل ما لدیه الراغبون یا من فتق العقول بمعرفته و اطلق الالسن بحمده و جعل ما امتن به علی عباده كفاء لتأدیه حقه صل علی محمد و آله و لا تجعل للهموم علی عقلی سبیلا و لا للباطل علی عملی دلیلاوافتح لی بخیر الدنیا یا ولی الخیر».

چهارم فاضل متبحر سید علیخان مدنی در «كلم الطیب» از جد خود نقل كرده كه این دعای فرج است:

«اللهم یا ودود یا ودود یا ودود یا ذالعرش المجید یا فعالا لما یرید اسئلك بنور وجهك الذی ملا اركان عرشك و بقدرتك التی قدرت بها علی جمیع خلقك و برحمتك التی وسعت كل شیء لا اله الا انت یا مبدیء یا معید لا اله الا انت یا اله البشر یا عظیم الخطر منك الطلب و الیك الهرب وقع بالفرج یا مغیث اغثنی».(سه مرتبه بگو).

پنجم دعای فرج، كه مروی است كه در كتاب «مفاتیج النجاه» محقق سبزواری و اول آن این است:

«اللهم انی اسئلك یا الله یا الله یا الله یا من علا فقهر». الخ و آن طولانی است.